MOON.LADY
𝓶𝓸𝓸𝓷 𝓵𝓪𝓭𝔂
#AZYAD.RAFTEH#
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
#𝙥𝙖𝙧𝙩5
ساعت ۴ بود. مانتومو پوشیدم و شالم رو هم سرم کردم!
به پایین رفتم که مامان جلومو گرفت:
_پناه کجا میری؟
هوفی کردمو گفتم:
_باز شروع شد! برو کنار مامان حوصله ندارم!
_با توام! کجا داری میری؟! باز مهمونی کوفتی؟!
_اره دارم میرم مهمونی! حالا ول کن!
از کنارش رد شدم! دیگه به این کارام عادت داشتن!
و دیگه زورشون بهم نمیرسید.
خداروشکر بابا خونه نبود!
لباسمو دست گرفتم و تا بتونم از اون پنجتا پله پایین بیام! به سمت دنام (ماشیندنا) رفتم:
_دلم برات تنگ شده بود عشق من!
سوار شدم و به سمت ادرسی که شادی برام فرستاده بود رفتم...
#AZYAD.RAFTEH#
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
#𝙥𝙖𝙧𝙩5
ساعت ۴ بود. مانتومو پوشیدم و شالم رو هم سرم کردم!
به پایین رفتم که مامان جلومو گرفت:
_پناه کجا میری؟
هوفی کردمو گفتم:
_باز شروع شد! برو کنار مامان حوصله ندارم!
_با توام! کجا داری میری؟! باز مهمونی کوفتی؟!
_اره دارم میرم مهمونی! حالا ول کن!
از کنارش رد شدم! دیگه به این کارام عادت داشتن!
و دیگه زورشون بهم نمیرسید.
خداروشکر بابا خونه نبود!
لباسمو دست گرفتم و تا بتونم از اون پنجتا پله پایین بیام! به سمت دنام (ماشیندنا) رفتم:
_دلم برات تنگ شده بود عشق من!
سوار شدم و به سمت ادرسی که شادی برام فرستاده بود رفتم...
- ۱.۰k
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط